-
سلام باوایی
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 03:23
کاش میشد که هیشکی جز خودم و تو این جا رو نمی خوند.اما نمیشه.دلم هم نمیاد جای دیگه ای بنویسم. اینجا انگار خونه ست. خونه ای که با اینکه در نداره اما بازم ترجیحش می دم.دیگه برام مهم نیست قضاوتاشون.کاش همیشه همینجوری بودم. دخترم من خوبم ، می ترسم کمی از آینده ، اما تنها چیزی که آرومم می کنه اینه که خوبم.گناهی ندارم که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 آبانماه سال 1391 21:08
-
لا ریب فیه
جمعه 26 خردادماه سال 1391 03:22
آدمی چون من چه نامرده.حالا که تو مخمصه افتادم دست به دومن خدا شدم و امام و پیغمبرا یادم اومده. همش از یه چیزه تنبلی. الغصه رهایم این که ابوی به ظاهر محکم جنابعالی در 2 ساعت چنان دچار اضمحلال شده که با خدای خود عهد کرده که ار حاجتم روا کنی و دستان کوچک به هیچ بندم را رد نکنی آن گاو ماده ی قدیمی ات را که در کودکی عزم...
-
ژن بی کفشی
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1391 03:10
امشب هم همون حس مزخرف شب دستگیزیمو دارم.
-
مطلب
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 06:13
نا امید .بد جوری نا امیدو داغون . ترس و استرس خراب شدن پایان نامه. همه جور فکر آشغال اصن نمیذاشت بخوابم.از شدت استرس و ناچاری فقط برای اینکه خسته بشم از جام پاشدم و دوباره لپ تاپ رو روشن کردم.شروع کردم به ور رفتن با کدم و جندتا تغییر ساده که مطمئن بودم به درد نمی خوره روش انجام دادم.موقع ران کفتم خدایا جون من تروخدا...
-
the castle
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 03:00
tonight i feel terribly disapointed, need to not be anymore نمیدونم کودوم هورمون لعنتیم کم و زیاد شده که انقدر همه چی تلخ و زشت به نظر می آد حتی نمیدونم چمه فقط میخوام نباشم و هیشکی تظاهر نکنه که چرا نیستم. هیچ اتفاقی نیافتاده ها فقط هیچ وقت اندازه ی این دقایق گذشته زندگی و دنیا انقدر سراسر پوچ نمی نمودند.خیلی دوس...
-
1 روز مونده به کادوم
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 23:12
جوراب آبی عوض شالگردن آبی لبخند کاش یه معادله ی ریاضی بود تا از جواب مطمئن می بودم. ولی این تصمیمم مردد تر از همه ی تصمیمام بود منتظر یه پشیمونی زود هنگام باش آقا امید کجای این شبم که می کشد هوای گریه ام به ناکجا که می برد از این خرابی ام به خانه ای که نیست ای خدا
-
شطرنج
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 17:20
لعنت خدا بر جهل بر جهل بر جهل که هر آنچه کوشیدم جهل نزدیکان به باد داد و هر آنچه بر اصلاحشان گماشتم بر نا امیدیم افزود. رنج از غربت است و بس. از تفاوت آدمی و پیرامون.و در این تفاوت همواره سمتی دیگری را جاهل می یابد و ... زهرمار خدا برای چه اینجایم انداختی که خود خاک بر جسد خود بریزم با لبخند... دل چی بود این وسط که...
-
لعنت بر دروغ
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 00:48
راست باز و پاک باز و امیر باش. کاش میتونستم با این ساز دنیا برقصم
-
terribly sad
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 05:09
هیچ چیزی تو این دنیای بی در و پیکر ثابت و قابل پیشبینی نیست پس اون لحظه ای که داری سرشار میشی رو با تمام وجود بغل کن. بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد... خدا رحم کنه اگه با این روند صعودی پست بذارم تا هفته ی بعد اندازه ی کل عمر این وبلاگ جفنگیات نوشتم!
-
گوش به رخ هم میکشن دیوونه ها!
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 04:42
تنها منت خدا به من تویی نیم وجبی
-
دوست
دوشنبه 10 مردادماه سال 1390 04:27
جیگر منی تو مامان :* میگه مادر تنها تیکه ی پر لیوان از داستان شب بیداریات همین ماه رمضونه که دیگه استرس خواب موندن نداریم!! :))
-
بازی
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1390 04:24
صف-زنبیل-پله-نون لواش-فکر-گریه-گریه-مادر-مادر-مادرسوال-سکوت- کودک-سکوت فهم-سکوت- فهم-چاه پس کوشی خدا؟ قرارمون قایم موشک بودا نه این که بری و برنگردی بیا و ساک ساک کن دیگه داره شب میشه ها خوابم بگیره دیگه بازی نمیکنماا،آهااااای من دیگه دارم میترسم برگرد دیگه مردی یا خودتو به مردن میزنی؟
-
برای فداکارترین موجود زندگیم
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 06:31
i love you more than everything in this world,you are my only real friend however these words cant deliver my sense love u mother
-
آب
شنبه 18 تیرماه سال 1390 03:37
دوستت دارم گلم
-
حد
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 19:01
دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست...
-
یک جدار سیب
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 03:03
بچه که بودم یه کتاب علمی می خوندم به زبون ساده و داستانی راجع به فضا و زمان نسبیتی و ... یه جاش یادم میاد تشبیهی شد از دنیا به یک سیب که مسیر های مشخصی برای حرکت کرم ها توش بود یه نقاشی بود از ۲ تا کرم بامزه که دقیقا بغل هم بودن ولی یه جدار نازک سیب بینشون بود. اگه میخواستن به هم برسن اولا باید یکیشون ثابت میموند دوما...
-
ode to simplicity
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 22:52
دیگر به زیبایی نمی اندیشم چرا که یک بار محض رضای خدا نماند... و دیگر ... آه غم از اندازه بیرون که می رود زبان را نیز کمر بار بردن نیست. دیگر گمان نمیبرم شاید بیاید آن کسی که لختی عمیق تر به پهنای پر لبخندم بیاندیشد.کسی که نیازی به پرسیدن از درونم ندارد کسی که هزار نگاهم را یکی نمی پندارد کسی که لا اقل هر 4 سال یک بار...
-
گرده افشانی در شاهرود
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 15:15
secret garden is on air again,and i cant avoid it,enkratic
-
از بهار
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 00:51
بعضی روزای بدرنگ هست که از ته دل میگم کاش فقط یه نفر بود که حالت چطوره گفتنش برام معنی متفاوتی داشت فقط یه نفر که راحت و بی دغدغه بهش بگم خیلی بد و اازم توضیح نخواد که چرا فقط یه جوری که نگم و بدونه آرومم کنه.حتی نه زیاد گفتم همون قسمت اول از سرم هم زیاده.
-
روزی
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 17:19
روزی به در آیم من از این پرده ی ناموس هر جا که بتی چون تو ببینم بپرستم دیگر شراب هم به بستر خوابم نمی برد ... و خدا رو شکر بابت این که یاد گرفته بعد اذیت کردنش بگه: نه شووووووووووووووووخی !
-
گاجره ۲
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 16:08
... میاد حالا
-
gaajereh
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 15:23
i am really happy :D thanks god
-
فال
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 16:09
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد عشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود در دلم بود که بی دوست...
-
جاپایی
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 22:32
کفش رسمی رو هیچ وقت دوس نداشتم اما دیگه وقتش بود به خاطر مصالح اجتماعی و رفت و آمدای خاص یه دونه بگیرم.حالا عین آینه ی دق جلومه!حالا اگه مثل گربه تو این لحظه جاری بمونم ممکنه اقدام به خودزنی کنم! :)) پس زنده باد لحظات جاریه فردا :) واقعا نه باید حسرت فرصت های از دست رفته ی گذشته رو خورد نه غصه ی آینده ی نیومده ,وقتی...
-
تنها اومدبم تنها هم میریم.
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 19:04
ب... میگفت: اینو خوووب یادت باشه پسر که هیییچ رابطه ای موندگار نیست جز رابطه ی خونی. مثل رابطه ی من و خواهرم.روش فکر زیادی نکرده بودم اما به نظرم درست می اومد.اما این روزا با این اتفاقای عجیب غریبی که داره تو فامیل میافته فقط میتونم امیدوار باشم اگه اعضای این رابطه ی خونی گوشت همو میخورن استخون همو دور نندازن.حتی...
-
پیغمبر ها هنوز زنده اند
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 02:25
خاله زنگید... چقدر پیش میاد کسی دستاش خالی تر از جیباش باشه ولی لبخند رضایت و اعتماد به نفسش پررنگ تر از هر زرق و برقی؟ از دید من هم طرف باید یه معلم بی نظیر می داشته هم به درساش علاقه مند می بوده. :) خدای بزرگ من مواظب همه ی اونایی که برام عزیزن باش خدای بزرگ من هر وقت مقرر شد برنگردم گلام رو آب بده و هرروز بزارشون...
-
از گذشته های قرین
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 23:28
پشت چشمانی چنین , نمناک و سرد یاد گرم بستری از جنس ماه تا ابد جا مانده است...
-
آه پس که اینطور
شنبه 25 دیماه سال 1389 16:11
احساس های تازه و غیر قابل انتظار نیازی مبرم به تحلیل های دقیق و موشکافانه ی اتفاق ها و چرایی اونها رو به جون آدم میندازن. از 1 تا 5 صبح تو تخت وول خوردن فرصت این تحلیل ها رو فراهم میکنه و یک sms که صاف میره تو درفت احساس آرامش بعد از یافتن جواب پیچیده ی مساله رو کامل میکنه و دیگه آدم راااااحت میخوابه :)
-
از دل برآمده جاری به دکمه ها ۲
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 16:31
چه دیر دارم میفهمم پادشاهم چو به دست تو اسیر افتادم یعنی چی. آزادی در عین اسارت یعنی چی. عشق بی انتظار یعنی چی. آغوش بلا عوض یعنی چی. دل من خانه ی توست شانه ام ییلاقیت گاه و بیگاه که فرسوده شدی وز غبار شهر آلوده شدی قدمی رنجه کن ار خواست دلت تا به سرپنجه ی مهری ازلی بنوازم گیسوت دل غمدیده ی تو شاد کنم و به آغوشی گرم...