آدمی چون من چه نامرده.حالا که تو مخمصه افتادم دست به دومن خدا شدم و امام و پیغمبرا یادم اومده. همش از یه چیزه تنبلی.
الغصه رهایم این که ابوی به ظاهر محکم جنابعالی در 2 ساعت چنان دچار اضمحلال شده که با خدای خود عهد کرده که ار حاجتم روا کنی و دستان کوچک به هیچ بندم را رد نکنی آن گاو ماده ی قدیمی ات را که در کودکی عزم تحفیظش به سر اوفتاده بود از بر می کنیم از نو.
از من به تو همین الان نصیحت اگر تو بچگی جو حفظ بقره به جونت افتاد همونچا قال قضیه رو بکن
شاید بعدا اینجوری گند نزنی و دوباره محتاج کمک اضطراری خدا شی.
امیدوارم صبحی ظفرگون در پیش باشه نه یکی که بلند شم و بگم:
امسیت خمیرا و اصبحت حقیرا
به امید خدا که از همه بزرگتره
خدایا رو سیاهم نکن
هیچ چیزی تو این دنیای بی در و پیکر ثابت و قابل پیشبینی نیست پس اون لحظه ای که داری سرشار میشی رو با تمام وجود بغل کن.
جیگر منی تو مامان :*
میگه مادر تنها تیکه ی پر لیوان از داستان شب بیداریات همین ماه رمضونه که دیگه استرس خواب موندن نداریم!! :))
بعضی روزای بدرنگ هست که از ته دل میگم کاش فقط یه نفر بود که حالت چطوره گفتنش برام معنی متفاوتی داشت فقط یه نفر که راحت و بی دغدغه بهش بگم خیلی بد و اازم توضیح نخواد که چرا فقط یه جوری که نگم و بدونه آرومم کنه.حتی نه زیاد گفتم همون قسمت اول از سرم هم زیاده.
کفش رسمی رو هیچ وقت دوس نداشتم اما دیگه وقتش بود به خاطر مصالح اجتماعی و رفت و آمدای خاص یه دونه بگیرم.حالا عین آینه ی دق جلومه!حالا اگه مثل گربه تو این لحظه جاری بمونم ممکنه اقدام به خودزنی کنم! :)) پس زنده باد لحظات جاریه فردا :)
واقعا نه باید حسرت فرصت های از دست رفته ی گذشته رو خورد نه غصه ی آینده ی نیومده ,وقتی که هنوز همین نزدیکیا لحظه هایی برای سرخوشی و سرشاری و گربگی انتظار رقم خوردنو میکشن
وقتی به صورت خیلی مبرهنی داریم :
1+0=0
1+1=11
اصن به جهنم , زنده باد هر کفش رسمی کوفتیه لعنتیه بی پدر مادر عوضی ای!