میخنده

دل نگارها ,خفا خفته های من

میخنده

دل نگارها ,خفا خفته های من

یک جدار سیب

بچه که بودم یه کتاب علمی می خوندم به زبون ساده و داستانی راجع به فضا و زمان نسبیتی و ... یه جاش یادم میاد تشبیهی شد از دنیا به یک سیب که مسیر های مشخصی برای حرکت کرم ها توش بود یه نقاشی بود از ۲ تا کرم بامزه که دقیقا بغل هم بودن ولی یه جدار نازک سیب بینشون بود. 

اگه میخواستن به هم برسن اولا باید یکیشون ثابت میموند دوما اون یکی یه مسیر بی نهایتی رو پیچ در پیچ طی میکرد تا شاید به هم می رسیدن.نگاه کرما تو نقاشیه هم بامزه بود هم مظلوم . جفتشون همدیگه رو حس میکردن و میدونستن که : فاصله شون یه قدمم نیست فقط یه دیوار نازک سیب ولی فاصله ی قانونیشون بی اندازه ست. 

همون موقع هم حس تلخی بهم دست داد و این تصویر و تلخیش تو ذهنم حک شد.یه بار دیگه هم همچین حسی رو تو نوار موبیوس دیدم به گمونم  نقاشی ۲ تا زنبور بود بغل هم ولی یکی این ور و یکی اون ور نوار. 

حالا بعد گذشت سالها با گوش دادن قطعاتی از یه کلاس موسیقی دوباره اون حس تو وجودم زنده شد. 

و چه زنده شدنی... 

همجواری توامان غربت و قرابت ...    

حسی کلفت از جنس  

خیلی دور ،  خیلی نزدیک  

ode to simplicity

دیگر به زیبایی نمی اندیشم چرا که یک بار محض رضای خدا نماند...  

و دیگر ... آه   

 غم از اندازه بیرون که می رود  زبان را نیز کمر بار بردن نیست. 

دیگر گمان نمیبرم شاید بیاید آن کسی که لختی عمیق تر به پهنای پر لبخندم بیاندیشد.کسی  که نیازی به پرسیدن از درونم ندارد کسی که هزار نگاهم را یکی نمی پندارد کسی که لا اقل هر 4 سال یک بار ناگفته می خواندم و بی نیازم میکند از وانمود های تهوع آور...  

او ربع قرن پیش فاسد شد 

دخترکم درد هایی که ریشه دوانده اند را مرهمی نیست و مسکنی که هر روز رنگ عوض می کند خود دردی است جدا. به دستت بیاموز که تنها یک ساز بنوازد حتی اگر صدای تشتکی شکسته باشد مهمان هایی خواهی داشت که روزی به تشتکت عارفانه می رقصند و از آن مهمتر هرگز ترکت نمی کنند.

دیگر ، سال هایی که رفته اند را نام  خیال می گذارم نه خاطره و سالهایی که نیامده اند را از دم  

چو تخته پاره بر موج... 

برای دخترم هستی و برای خاله رعنا