میخنده

دل نگارها ,خفا خفته های من

میخنده

دل نگارها ,خفا خفته های من

لا ریب فیه

آدمی چون من چه نامرده.حالا که تو مخمصه افتادم دست به دومن خدا شدم و امام و پیغمبرا یادم اومده. همش از یه چیزه تنبلی.

 

الغصه رهایم این که ابوی به ظاهر محکم جنابعالی در 2 ساعت چنان دچار اضمحلال شده که با خدای خود عهد کرده که ار حاجتم روا کنی و دستان کوچک به هیچ بندم را رد نکنی آن گاو ماده ی قدیمی ات را که در کودکی عزم تحفیظش به سر اوفتاده بود از بر می کنیم از نو.


از من به تو همین الان نصیحت اگر تو بچگی جو حفظ بقره به جونت افتاد همونچا قال قضیه رو بکن

شاید بعدا اینجوری گند نزنی و دوباره محتاج کمک اضطراری خدا شی.


امیدوارم صبحی ظفرگون در پیش باشه نه یکی که بلند شم و بگم:

امسیت  خمیرا و اصبحت حقیرا


به امید خدا که از همه بزرگتره

خدایا رو سیاهم نکن

نظرات 1 + ارسال نظر
mikhandeh یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:26 ب.ظ

inam fek konam marbut be hamun topic e post e ghable
p:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد