میخنده

دل نگارها ,خفا خفته های من

میخنده

دل نگارها ,خفا خفته های من

ode to simplicity

دیگر به زیبایی نمی اندیشم چرا که یک بار محض رضای خدا نماند...  

و دیگر ... آه   

 غم از اندازه بیرون که می رود  زبان را نیز کمر بار بردن نیست. 

دیگر گمان نمیبرم شاید بیاید آن کسی که لختی عمیق تر به پهنای پر لبخندم بیاندیشد.کسی  که نیازی به پرسیدن از درونم ندارد کسی که هزار نگاهم را یکی نمی پندارد کسی که لا اقل هر 4 سال یک بار ناگفته می خواندم و بی نیازم میکند از وانمود های تهوع آور...  

او ربع قرن پیش فاسد شد 

دخترکم درد هایی که ریشه دوانده اند را مرهمی نیست و مسکنی که هر روز رنگ عوض می کند خود دردی است جدا. به دستت بیاموز که تنها یک ساز بنوازد حتی اگر صدای تشتکی شکسته باشد مهمان هایی خواهی داشت که روزی به تشتکت عارفانه می رقصند و از آن مهمتر هرگز ترکت نمی کنند.

دیگر ، سال هایی که رفته اند را نام  خیال می گذارم نه خاطره و سالهایی که نیامده اند را از دم  

چو تخته پاره بر موج... 

برای دخترم هستی و برای خاله رعنا 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد