در ادامه ی شگفت زدگیه دیروزم حس ششمت دوباره متعجبم کرد و اون این که بعد از یک سال درست امشب بهم sms زدی و حالم رو پرسیدی!!خودت که هیچی نمیفهمی از عشق بازم حس ششمت!! ;)
هر چند خودت ازم دور شدی اما همین چیزا باعث میشه محکمتر منتظر برگشتت بمونم.
میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم
که چرا بیش نخوردم ز غذات ای سحرم
آخرین باری که دنبال وبلاگت رفتم پاییز ۸۷ بود به امید این که یه خبری ازت پیدا کنم ولی وبلاگت نبود.حالا بعد عمری خواستم یه گوشه برا خودم چیز بنویسم تا به یاذگار بمونه...
گفتم حالا خودم راش میندازم اما اونجا گفت یک کس دیگه داره این وبلاگو رفتم یه جا دیگه اونم اشغال بود اما این جا رام دادن و شروع کردم.ولی از محیطش خوشم نیومد و اومدم همونجا با اسم
*** خودمو جا دادم.
از وقتی ۳۶۰ بسته شد حسرت لااقل خوندن نوشته هات رو دلم بود ولی هیچ جا نبودی.
وشگفت آور اینکه حالا که وبلاگ باز کردم میبینم تو هم باز کردی و فقط چند روز زودتر!!
یاد تله پاتیه ماهمون میافتم و وقتایی که حضور من رو حس میکردی اطراف خونتون و اون اسمسی که تابستون جدایی زدی که حضور من رو حس کرده بودی!!
راستش وقتی دیدم ۱۳ روز زودتر از من اومدی خواستم بهت بگم ماجرا رو تا بفهمی که هنوز حس ششمت کار میکنه ولی ترجیح دادم نگم تا از فکر این که فهمیدم دوباره وبلاگ ردی و میتونم مطالبت رو بخونم تو حرفات فیلتر نذاری و خود خودت باشی.مثل قدیما که وانمود میکردم نمیدونم اصن ۳۶۰ چی هست ولی هر روز ۳۶۰ تو رو چک میکردم.نامردیه من بلاگ تو رو بخونم و تو نتونی مال من رو بخونی اما برات بهتره گلکم چون حرفام مثل خوذم دور از شادین و بیشتر خون دل.
اما برا من خوبه چون میبینم که شادی خوشحال میشم.
نمیدونم کی روزگار دوباره تو رو بهم برمیگردونه تا این دفتر خاطرات رو با هم ورق بزنیم ولی اگه الان کنارم نشستی و دارم بهت اینجا رو نشون میدم و داری این خطوط رو میخونی بذار این جمله رو خودم برات بخونم (نه صدام خشگله!!):
همه ی هستیه منی هر چقدم پیر و شکسته شده باشم از الان دوباره جوون میشم :)
حالا هم بدو تو بغلم D:
ادامه مطلب ...